زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

موهبت

نگرانی های یه مادر

تجربه: مدت زیادی از مادر شدن من نمی گذره ولی تو همین زمان کوتاه، احساس بی سابقه و عجیبی پیدا کردم. احساسی به نام نگرانی...! قبل از ازدواجم به ندرت پیش می اومد که معنای نگرانی رو درک کنم؛ چون هنوز هیچ مسئولیتی رو در قبال فرد دیگه ای به عهده نداشتم. بعد از ازدواج هم گهگاهی نگرانی رو به معنای واقعی ش برای همسرم تجربه کردم اما باز هم به اندازه ی حالا نبود! الان که مادر شدم احساسی فوق العاده بی نظیر و بزرگ و همیشگی دارم که منو تبدیل به یک انسان همیشه نگران کرده! شاید غیر عادی به نظر برسه اما وقتی نی نی م بغلمه و دارم از پله های ساختمون پایین می رم، همش توی ذهنم تصور می کنم که هر آن ممکنه پام بلغزه و بخورم زمین و اگه زهرا طوری ش بشه ...
21 ارديبهشت 1393

وابستگی

زهرا: سه ماه و 16 روز. دخترکم! عسلکم! نازگلکم! امروز متوجه شدم که شما دیگه کم کم به من وابسته شدی و تا زمانی که کنارتم آرومی و به محض این که از پیشت می رم بی قراری می کنی! فدات بشم که این قدر خوب مامانتو می شناسی و مفهوم رفتن رو درک می کنی نی نی باهوووووش! قبلنا هم بغلی بودی اما خیلی به من وابسته نبودی، یعنی پیش همه می موندی و اگه گریه ت می گرفت بغل هرکسی آروم می گرفتی ولی جدیداً فقط بغل من آروم می شی و وقتی هم که می ذارمت زمین و می رم شروع می کنی به گریه کردن. دیگه داری کم کم بزرگ می شی و خیلی چیزارو درک می کنی فرشته آسمونی من! مثل مفهوم «مامان» به عنوان شخص اول زندگی تو که یه نوزاد شیرخواری، و مفهوم «رفتن» ...
20 ارديبهشت 1393

گولّه ی نمک

تجربه: حتماً همه مادرا به این توجه کردن که بچه تازه به دنیا اومده شون چقدر بانمکه! هر کارش انگار یه جور شیرین کاریه. هم شیرین و هم بانمک!!! نگاه کردنش بانمکه! لبخنداش بانمکه! دست و پا زدناش بانمکه!   تمرکز موقع جیش کردنش!  لبخندای موقع تعویض پوشکش!   جاری شدن آب دهنش!  دنبال سینه مامان گشتنش! با گرسنگی زیاد شیر خوردنش! خوابیدناش!  لوس کردناش برای مامانش! بغض کردناش !  حتی گریه هاشم بانمکه! و حتی اگه هیچ کاری هم نکنه بازم بانمکه!!! انصافاً با نمک نیست؟! انگاری خدا این انسان ظریف و کوچولو  رو گولّه ی نمک خلق می کنه! هیچ تا حالا شده کسی از خودش بپرسه چرا؟؟؟ شما مامانایی که این وبلاگ...
10 ارديبهشت 1393

صفحه رنگارنگ موزیکال

زهرا: سه ماه و 4روز. عسل خانوم، شما جدیداً نگاهات جهت دار شده! یعنی چی؟ یعنی خونه هرکی می ریم سرت مثل آهنربا می چرخه به سمت تلویزیونشون! انقده به این تلویزیون علاقه داری که باهاش تا نیم ساعت هم سرگرم می شی! نمی دونم تلویزیون از دید تو چه چیزی به نظر می رسه؟! یه صفحه نورانی که روی دیواره و پر از رنگای قشنگ و متفاوته که دایم تغییر می کنن با یه عالمه صداهای جورواجور و بلند یا آهسته؟! یا این که تصاویری که تو تلویزیون می بینی متوجه می شی! مثلاً تصویر آدم یا درخت یا ماشین یا...؟! به هر حال توی این سنی که تو هستی دیدن تلویزیون می تونه به رشد هوشت کمک کنه چون بدون توجه به محتوای برنامه ها فقط به رنگ ها و صداها توجه می کنی و دیدن تفاوت...
8 ارديبهشت 1393

آخیش...

نازگلکم! یکی از کارای شیرینی که تو از یه روزگیت تا الان انجام می دی اینه که: هر وقت شرت یا شلوارتو از پات بیرون می یارم تا پوشکتو عوض کنم، پاهای ناز و توپول موپولیتو دراز می کنی و کش می دی و بلااستثنا هر دفعه این کارو می کنی.  حتی اگر پشت سرهم چندبار شلوارتو بپوشونم و باز دربیارم بازم پاهاتو کش می دی! انگار از این کار خوشت میاد و این جوری یه احساس استراحت توی پاهات پیدا می کنی. در مورد پوشکت هم این طوریه. موقع عوض کردن پوشکت لبخند هم می زنی! تازه! یه چیز دیگه هم کشف کردم! هر وقت که بنا می ذاری به گریه کردن و ساکت نمی شی مگر با بغل گرفتنت و راه رفتن، تنها یه راه حل وجود داره که بدون راه رفتن آرومت کنیم! اونم اینه که شلوا...
8 ارديبهشت 1393

دکتر بی احساس!

زهرا: سه ماه و سه روز. امروز روز خیلی خیلی خیلی بدی بود! روزی که خوشحالی من و بابا به ناراحتی تبدیل شد! روزی که به جای خنده، من تا آخر شب گریه کردم! به خاطر تو! به خاطر دردی که کشیدی! به خاطر دردی که دوباره باید بکشی! امروز من و بابا با کلی ذوق و شوق تو رو بردیم مطب دکتری که همیشه برای معاینه می بردیمت! اسمشو قبلاً تو خاطره هات نوشتم؛ حالا دیگه نمی گم. بردیم تا هم وضعیت رشدتو چک کنه و معاینه ت کنه و هم گوشای کوچولوتو برای گوشواره سوراخ کنه! خوشحال بودیم که از امروز به بعد دیگه می تونی گوشواره بندازی! اما... دکتر گوشواره های طبی رو از من گرفت و بعد با یه ماژیک مخصوص، روی هر دو گوشت علامت گذاری کرد تا جای سوراخو مشخص کن...
7 ارديبهشت 1393

خواب حسّاس

دخترک نازنازی من! شما خواب خیلی حسّاسی داری. یعنی به کوچیک ترین صدایی واکنش نشون می دی و اگه صدا یه کم بلند باشه بیدار می شی. البته در مورد صداهای ناهنجار این طوری هستیا! با صداهای یکنواخت مثل صدای تلویزیون و صحبت کردن آدما و جاروبرقی و ماشین لباسشویی و یا حتی صدای ترق تروق ظرف شستن های طولانی یکی تو آشپزخونه و... مشکلی نداری اگر یکنواخت باشن و قطع و وصل نشن! توی این جور صداها گرچه دیرتر و سخت تر، ولی بالاخره می خوابی! ولی اگر صداهایی بیاد که قطع و وصل می شن اصلاً خوابت نمی بره و حسابی کلافه می شی! الهی فدای خواب حساست بشم! از اول دنیا اومدنت هم این طوری بودی! اصلاً همون موقعی که تو شیمل من بودی هم این طوری بودی. خاطره شو تو  ...
6 ارديبهشت 1393

جغجغه بازی

زهرا: سه ماه و دو روز. از امروز شروع کردیم به بازی با جغجغه ها! جغجغه هایی که بعضیاشون صدای بوق بوق می دن، بعضیاشون صدای سوت سوت می دن، بعضیاشون صدای تق تق می دن، بعضیاشونم صدای جیرینگ جیرینگ می دن. شما هم دوست داشتی با این اسباب بازیا بازی کنی اما نمی تونستی خودت اونا رو با دست بگیری، چون هنوز کنترل دستاتو نداری. منم که دیدم از این جغجغه ها خوشت اومده سه تا از اونارو با یه نخ کلفت از دسته ی کریِرت آویزون کردم و بعد تو رو گذاشتم تو کریِر تا با اونا بازی کنی. خیلی جالب بود چون تو با دیدن این جغجغه های آویزون، برای اولین بار سعی کردی اختیار دستاتو به دست بیاری و اونا رو کنترل کنی تا بتونی جغجغه ها رو بگیری. همش دستاتو به زور و تلاش...
6 ارديبهشت 1393

تولد سه ماهگیت مبارک!

سلام سلام دخملی! تولدت مبارک! امروز تولد سه ماهگی شما بود و ما برات یه کادوی قشنگ خریدیم!  هووووووررررراااااااااا... یه بلوز سفید خال خالی خوشششششششششششششگل     و یه ... شلوار دوبنده صورتی خوششششششششششگل ترررررر ! خوشت اومد دخترم؟! عسلم؟! هستی من و بابا؟! بهت که خیلی می اومد نانازی!  من و بابا خیلی دوسِت داریم گلکم! إن شاءالله صد و بیست سالگیتو ببینم نفس مامان! از خدا برات یه زندگی طولانی و سرشار از خوشی و معنویت می خوام! این جا شلوار صورتیه تنته ولی از بلوز سفیده عکس ندارم ...
4 ارديبهشت 1393

ناخن های بلند!

تجربه: ناخنای زهرا خیلی زود به زود بلند می شه و من مجبورم وقتایی که خوابه، ناخناشو بگیرم. چون وقتی بیداره همش دستشو تکون میده و ممکنه دستشو با ناخنگیر زخمی کنم. بعضی وقتا یادم می ره ناخناشو بگیرم. ناخنای زهرا بلند میشه و چون که هنوز کنترل دستاشو نداره دائم به صورتش می کشه و صورتشو خط میندازه یا زخم می کنه. وقتی می خوام ناخنای زهرا رو بگیرم همیشه اندازه خیلی کمی از بلندی ناخنشو میذارم بمونه و کوتاه نمی کنم. چون هم از این می ترسم که مبادا دست من یا خودش تکونی بخوره و گوشت دستشو بگیرم و زخم شه، و هم از این که خط سفید ناخنش کج بشه و برای همیشه کج بمونه. بالاخره زهرا یه دختره و باید مراقب زیبایی ناخن ها و دستاش باشم. قربون اون دستای ک...
4 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد